همانطور که در قسمتهای قبل تر اشاره گردید لازمه برنامه ریزی استراتژیک داشتن تفکر استراتژیک است.در محیط کنونی سازمانها می توانند بدون داشتن برنامه ریزی استراتژیک به حیات خود ادامه دهند ولی بدون داشتن تفکر استراتژیک محکوم به فنا می باشند. با استفاده از ادغام تفکر و برنامه ریزی استراتژیک سازمانها می توانند به یک مزیت رقابتی دست یابند. تفکر و برنامه ریزی استراتژیک ، تاثیر حیاتی بر سازمان و بقاء آن دارند چراکه با استفاده از تفکر و برنامه ریزی استراتژِیک ، فرصتها و تهدیدها، نقاط قوت و ضعفها در سازمان و محیط خارجی آن شناسایی می گردد وجهت پاسخگویی، تدابیر لازم اندیشیده می شود و به اجراء درمی آید(گلکار و ناصحی فر،۱۳۸۴). تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک دو مفهوم جدا از هم هستند و برنامه ریزی استراتژیک فرایندی است که بعداز تفکر استراتژیک اتفاق می افتد. چنانچه قبلا گفته شد:مینتزبرگ تمایز آشکاری بین تفکر استراتژیک و مفاهیمی چون برنامه ریزی استراتژیک قائل است. او اشاره می کند که برنامه ریزی استراتژیک، تفکر استراتژیک نیست و استدلال می کند که هرکدام از واژه ها بر مراحل مختلفی از فرایند توسعه استراتژی توجه دارند. از دید وی، برنامه ریزی استراتژیک بر تجزیه وتحلیل تمرکز داشته و با تعیین و فرموله کردن استراتژی های موجود سروکار دارد. درحالی که تفکر استراتژیک بر ترکیب تاکید داشته و با استفاده از شهود وخلاقیت یک نگرش منسجم در سازمان ایجاد می کند. او ادعا می کند که برنامه ریزی استراتژیک فرایندی است که باید بعد از تفکر استراتژیک اتفاق بیفتد.
هراکلـیـوس با مقایسه یادگیری تک حلقه ای و دوحلقه ای، بین برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک تفاوت قائل شده است. از دیدگاه وی اولی (یادگیــری تک حلقه ای) مشابه برنامه ریزی استراتژیک و دومی (یادگیری دوحلقه ای) مشابه تفکر استراتژیک است. وی ادعا می کند که یادگیری تک حلقه ای شامل تفکر در قالب مفروضات موجود و اقدام براساس مجموعه ثابتی از اقدامات بالقوه جایگزین است. درمقابل، یادگیری دو حلقه ای مفروضات موجود را به چالش وامی دارد و راه حلهــای جدید و نوآورانه ای را توسعه می دهد که به اقدامات بالقوه مناسبتری منجر میشوند.هراکلوس استدلال کرد که یادگیری تک حلقه ای و دو حلقه ای، برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک در یک فـــرایند مباحثه ای مرتبط به هم هستند و برایمدیریتاستراتژیک اثربخش از اهمیت یکسانی برخوردارند (آقازاده،۱۳۸۴،۱۹).
هدف اصلی تحقیق حاضر بررسی میزان تفکر استراتژیک مدیران بانک تجارت و تاثیر آن بر عولمل ایجاد کننده مزیت رقابتی (منبع محور) بانک تجارت می باشد.در راستای این هدف،اهداف زیر نیز دنبال می شود:
۱-بررسی و تعیین میزان تاثیر تفکر استراتژیک و ابعاد آن بر عامل شایستگیهای منحصربه فرد ایجاد مزیت رقابتی در بانک تجارت.
۲-بررسی و تعیین میزان تاثیر تفکر استراتژیک و ابعاد آن بر عامل ماندگاری و دوام(قابلیت پایداری) ایجاد مزیت رقابتی در بانک تجارت.
۳-بررسی و تعیین میزان تاثیر تفکر استراتژیک و ابعاد آن بر عامل قابلیت حفظ ایجاد مزیت رقابتی در بانک تجارت.
۴-بررسی و تعیین میزان تاثیر تفکر استراتژیک و ابعاد آن بر عامل فرصت شناسی/ وقت شناسی ایجاد مزیت رقابتی در بانک تجارت.
و هدف کابردی تحقیق حاضر عبارت است از
ارائه پیشنهادهایی به منظور ارتقاء میزان تفکر استراتژیک مدیران بانک تجارت جهت ایجاد و تقویت عوامل ایجادکننده مزیت رقابتی (منبع محور) .